جشن تولد پدر...
افسانه نیست!حرف من عین حقیقت است:
«بابای من برای خودش حاج همّت است»
آهسته باز از بغل پله ها گذشت...
می زد نفس نفس، نفس او عبادت است
او از دوکوهه آمده این جا غریبه است
حرف دل ش زیاد و پیِ مرد صحبت است
با مرتضا فقط پدر این جا صمیمی است
با کم ترین کسی پدرم گرم، راحت است
او هم درست مثل پدر شیمیایی است
او بد تر است،«ثانیه معکوس» مهلت است
وقتی که مرد قافیه اش درد می شود
زجری که می شود پدرم، درد غیرت است
این درد غیرت پدرم تیغ در گلوست
داغی که پشت او شکند «هتک حرمت» است
روزی قفس خرید، ولی میله اش برید
خندید و گفت:«نذر نجات از اسارت است.»
«هرگز نمیرد آن که دل ش زنده شد به عشق»
جشن تولد پدر من شهادت است
پاییز 1386